سومین مجمع عمومی مدارس مسجد محور، در تاریخ 21 و 22 آذر ماه 1403 در شهر قم، اردوگاه نرجس خاتون (س) برگزار شد. در این مجمع عمومی که با حضور 250 نفر از مدیران، موسسان، مربیان و علاقه مندان مدارس مسجد محور برگزار شد، دکتر ایزدخواه در دومین روز برگزاری مجمع به سخنرانی پرداختند.
دریافت صوت سخنرانی دکتر ایزدخواه، در سومین مجمع عمومی مدارس مسجد محور کشور
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین.
این مدرسه، مسجد محور، ترکیبی از سه رکن است: اول؛ مسجد که رکن معنویت در اسلام است. دوم؛ تعلیم و تربیت و سومین رکن آن، مردم هستند. زمانی که این سه رکن با هم ترکیب میشوند، تبدیل به یک نهاد میشوند. فرق اساسی نهاد با سازمان این است که نهاد بر مبنای ارزش شکل میگیرد و سازمان بر مبنای دستور. در سازمان، تابعیت یا تبعیت، ارزش و یا مطلوب است. در سازمان، اولین چیزی که مهم است، این است که افراد تبعیت کنند. از چه؟ از دستور. اما در نهاد، خلاقیت، بالندگی و جوشش ارزش است. برای اینکه مردم را پای کار دین بیاوریم، مطلقاً فرایند دستور و تبعیت جواب نمیدهد.
مردم از دین تبعیت نمیکنند؛ مردم با دین زندگی میکنند. خلاقیت یعنی زندگی، بالندگی، یک جوشش طبیعی و یک رشد طبیعی. وقتی دین در فرایند زندگی مردم حضور داشته باشد، مردم ذاتاً دین دارند، چون اهل زندگی هستند. مردم ذاتاً اهل زندگی هستند. اگر دین در زندگی بیاید، مردم اهل دین خواهند بود. دینداری نیاز به سازمان ندارد، نیاز به نهاد دارد. ما برای دینداری مردم باید نهادسازی کنیم نه سازمانسازی. و این نهاد هم خودش شکل میگیرد.
فرق اساسی نهاد با سازمان این است که برای یک سازمان باید یک جمعی باشند و آن را شکل بدهند و بقیه را عضو آن کنند. اما نهاد خودش در کف جامعه به تدریج شکل میگیرد. شکلدهی نهاد هم درست است. تاسیس نهاد کلمه غلطی است. نهاد تاسیس نمیشود؛ سازمان است که تاسیس میشود و اساسنامه دارد. نهاد شکل میگیرد. حتی در ادبیات مدیریت غربی هم تفاوت بین تاسیس و شکلدهی آمده است، البته نه با آن مضامین و مفاهیمی که مدنظر ماست.
اشتباه بزرگ ما این است که برای دینداری مردم میرویم سازمان تاسیس میکنیم. این اشتباه بزرگ ماست و ما را از اهداف عقب میاندازد. بودجهها به هدف اصابت نمیکند و دچار هدر رفت میشود. نخبهها در سازمانها به کار گرفته نمیشوند چون اساساً زیستگاه نخبگان، سازمانها نیستند. نخبهها کارمند نمیشوند، اما میرویم برایشان سازمان تاسیس میکنیم و بعد اصرار میکنیم که نخبهها بیایند برای آرمانهای انقلاب در سازمانها کار کنند که نمیشود.
سازمانها که از درون تهی میشوند، پناه میبرند به تظاهر، به کارهای سطحی و به کارهای پوستهای. لذا میبینید که در تقابل با کارهای اصیل قرار میگیرند. آن وقت است که سازمان به ضد خودش تبدیل میشود. سازمان، جلوی حرکت خودجوش اصیل را میگیرد. سازمان شما، عنوان آرمان شما و اساسنامه شما اصلاً همین حرکتها بوده است، پس چرا مخالفید؟ میگوید چون شما عضو من نیستید. وقتی عضو من نیستید، من شما را به رسمیت نمیشناسم و جلوی آن حرکت را میگیرد و با حرکتهای اصیل کف میدانی نخبگانی مردمی در میافتد.
سازمان شما که اصلاً برای همین تاسیس شده بود! بودجه میگیرید برای حمایت از همین حرکتها. باید باعث خوشحالی شما هم باشد که این حرکتها بدون پول و بودجه و برنامه شما شکل میگیرد. به خودتان آمدید و میبینید بخشی از اهدافتان دارد اجرا میشود بدون اینکه خبر داشته باشید! باید استقبال کنید. میگوید نه، چرا شما عضو من نیستید؟ در اینجا اصالت سازمان بر اصالت آرمان غلبه میکند. سازمانها در تقابل با آرمانها قرار میگیرند و ما دور میشویم.
بعد میپرسیم که مشکل از کجاست! لزوماً مشکل از نفوذی و برانداز نیست که ما فکر کنیم حتماً در همه مشکلاتی که به نتیجه نرسیدیم، یک براندازی وجود دارد، یک نفوذی وجود دارد. یکی هست که دارد کارشکنی میکند. یک دشمنی به میان ما آمده. خیر، همه جا آمریکا نیست. آمریکا در مساجد ما که اصلاً ورود ندارد. پس چرا مساجد برای جمهوری اسلامی کار نمیکند؟ مشکل آمریکا است؟ چرا مدارس نخبه محور نیست؟ مگر مدارس مشکل محتوایی و تربیتی ندارد؟ پس چرا از نخبگان تعلیم و تربیت بهرهمند نیست؟
فقدان داریم؟ نخبه تعلیم تربیتی در کشور نداریم؟ حوزهها تربیت نکردند؟ دانشگاه تربیت نکرده است؟ چرا فراوان داریم. یک نمونه کوچک: شما در همین ده بیست سال اخیر نگاه کنید که مراجعه مردم به حوزه روانشناسی چقدر به طلاب بسیار بیشتر از مراکز مشاوره رسمی و بروکراتیک شده است. و چقدر این طلاب در این قضایا موفقاند. چقدر این طلابی که پا گذاشتند به عرصه روانشناسی و درواقع با تمسک به مضامین عمیق روانشناسی اسلامی جهاد کردند و توانستند زندگی مردم را نجات بدهند.
از چند طلاق جلوگیری کردند؟ از چند سوء تربیت در خانوادهها جلوگیری کردند؟ در حالی که نه مرکز مشاوره داشتند، نه بودجهای دریافت میکنند، نه کسی اینها را به رسمیت میشناسد. این به یک جریان تبدیل شد. از آن طرف کتاب چاپ میکند؛ “قورباغهات بخور”، “موفقیت در ۲۱ روز” و… اینها بازار مکاره کتابهای دروغ روانشناسی غربی است. از آن طرف میبینید جریان حوزوی پا میگذارد در این عرصه و موفق میشود. حالا سازمان ندارد، هیاهو ندارد، ولی کار میکند.
زمان پانزده سال پیش، در ایام محرم یا رمضان، دوست طلبه ما از قم آمد و ۱۰ روز در مترو یک میز گذاشتند…
مثلاً میز مشاوره یا پاسخ به سوالات. دوست ما از صبح تا شب میرفت و بعد شب خانه ما میخوابید. او اهل قم بود و هم سن و سال بنده. هر شب که میآمد، یک خلاصه ادراک جدید از فضای تهران به دست میآورد. روزهای سوم و چهارم دیگر حیران شده بود. چه خبر است در این تهران؟ مردم که از این مترو پیاده میشوند، تا میبینند یک میز مشاورهای و یک روحانی آنجا نشسته، هجوم میآورند برای بیان مشکلات زندگیشان و بیپرده میگویند.
گفتم بالاخره از فضای مقدس قم درآمدید و متوجه شدید مردم کجا هستند و چه میکنند. میگفت برای من عجیب است که این خانم با آن وضعیت سریع میآید و مینشیند و شروع میکند به گفتن مشکلاتش و اصلاً هیچ ابایی ندارد. محرمانهترین مسائلش را به من میگوید. من تعجب میکنم او چگونه به من اعتماد میکند که شروع به حرف زدن میکند و چرا جای دیگری پیدا نکرده تا برود و مشکلاتش را بگوید. به محض اینکه میبیند ما آنجا و در دسترس هستیم، مینشیند و صحبت میکند.
به هر ترتیب، این پدیده مدارس مسجد محور از این جهات که عرض کردم، اصیل است. بنده حالا اشراف جزئی به عملکرد مدارس ندارم، گرچه با چند تن از دوستان از مشهد، بیرجند و تهران مراوداتی داشتهام. خاطرهای میگویم که خالی از لطف نیست. دختر بنده، که فرزند دومم است، را به مدرسه مسجد محور رساندم. شب که آمد، ناراحت بود. گفتم چه شده؟ گفت معلم به ما تکلیف نمیگوید، میگوید بچهها بیایید با هم سبزی پاک کنیم! بیایید ماکارانی درست کنیم!
من دلم تکلیف میخواهد. حدود یک ماهی به او گفتم حالا ادامه بده تا متوجه شوی اوضاع چطور است. یک ماهی رفت و آمد کرد و گفت نه، من این سبک را دوست ندارم. دختر ما دوست داشت به او تکلیف بگویند تا شبها دو سه ساعت مشغول نوشتن آن شود.
حالا اما بنده شاهد بودم تجربیات شما و کارهایی که قطعاً در این سالها تجربه روی تجربه اندوختهاید. مثلاً حاج آقا صادق دهقانی در بیرجند، بنده شاهد بودم که مدرسهشان را در حاشیه بیرجند شروع کردند و قبل از بچهها، گوسفندان را جذب کردند و مدرسه را بر مبنای دامداری راه انداختند. بنده هم چند بار به آنجا سر زدم.
به هر ترتیب، ما برای این باید بجنگیم. در جمهوری اسلامی این یک بیماری است که سازمانسازی بر نهادسازی غلبه کرده و ما از آرمانها دور شدهایم و با همه داشتهها گیر افتادهایم. اصلاً این حرفها سیاهنمایی نیست. ما مملو از داشتهها و توانمندیها هستیم در جمهوری اسلامی. مملو از انسانسازی. انقلاب اسلامی اگر هیچ کاری نکرد، در این چهل و پنج سال موتور انسانسازیاش به شدت کار کرد. و اگر ما هیچ پیشرفتی نکردیم و هیچ جایی دست ما را نگرفت، حداقلش این است که در جمهوری اسلامی در این چهل و پنج سال انبوه نخبگان دینی، علمی، مردمی و تمدنی پرورش یافتهاند که آماده عملیاتهای وسیع در سطح بینالمللی هستند.
حاج آقا پناهیان یک بار به شوخی بر منبر گفتند که فکر میکنم چرا ما در ایران نمیتوانیم با هم کار کنیم؟ جمع بشویم و یک حرکت جمعی با هم شکل بدهیم. بعد رسیدند به اینکه ما همه نخبه هستیم. همه در سطح تراز نخبگانی پرورش یافتهایم برای ظهور انشاءالله. امام زمان آمدند که مشکل نخبه نداشته باشند، ماها را گسیل کنند اما جدا جدا. هر کداممان را به یک کشور بفرستند تا کشورها را آباد کنیم. ما با هم نمیتوانیم یک جا جمع شویم و یک حرکت جمعی شکل بدهیم. احتمالاً حکمتش این است که بعداً در آخرالزمان ما را پخش کنند در جهان که بتوانیم جایی را آباد کنیم.
مرحوم شهید حاج حسین علی عظیمی، از موسسین و متفکرین الگوی جهاد سازندگی که بنده توفیق داشتم هفت-هشت سال با ایشان معاشرت داشته باشم، دردشان این بود که الگوی جهاد سازندگی دهه شصت چگونه میتواند باز تولید شود؟ با همان معماری اما با مهندسی جدید و اقتضای جدید. و ما در این جلسات و نشست و برخاستها که کنار ایشان بودیم، هر وقت یک حکمتی یا یک آموزهای از جهاد را به ما میگفتند، ایشان میگفتند هر حرکتی چند مولفه اساسی دارد.
یک؛ به قول ایشان “سردار”. میگفتند که سازمانها سردار پرور نیستند، سردارها هستند که سازمان خودشان را شکل میدهند. ما فکر میکنیم سازمان ایجاد میکنیم که سازمان برای ما سردار تحویل بدهد. اما برعکس، سردارها یا به اصطلاح خودشان نخبگان، عناصر حرکتآفرین هستند که میتوانند سازمان بیافرینند.
اینکه آقا خطاب به بچههای جهادی روستایی فرمودند: نفس حضور جوان مؤمن بسیجی در روستا، تجسم آیههای قرآن است. یعنی اصالت عنصر در میدان. عنصر حرکتآفرین در میدان کشف میشود. بسیجی واقعی کسی است که در میدان است.
اگر در خانه باشید و اسم بسیجی بگذارید و خانهتان را شبیه شهدا کنید، این بسیجی نیست. بسیجی در میدان بسیجی است. هر کسی که برای تحقق آرمانها در میدان پا گذاشت، بسیجی است؛ چه عضو بسیج باشد و چه نباشد. آقا فرمودند که انبوه افرادی هستند که در گوشه و کنار این کشور برای انقلاب کار میکنند و ما آنها را نمیشناسیم. کارت عضویت بسیج هم در جیب آنها نیست. اینها بسیجیاند. اصلاً نهاد که عضویت ندارد.
مگر شما کارت عضویت مسجد دارید؟ مگر کارت عضویت اربعین دارید یا کارت عضویت عزاداری اباعبدالله دارید؟ مگر به شما میگویند چون کارت عضویت عزاداری ندارید، ما شما را به عنوان عزادار نمیشناسیم؟ کارت عضویت حج دارید؟ کارت عضویت نماز دارید؟ حالا کارت عضویت بسیج بنده متوجه نمیشوم یعنی چه. یک وقتی شما جزء کادر هستید، درجهدار هستید، خوب بله. اما بسیجی که کارت عضویت ندارد. ممکن است یک نفر یک سال بسیجی باشد، پنج سال هم بسیجی نباشد و دوباره برگردد و بسیجی شود. مثل عزاداری؛ ممکن است شما کربلا بروید، اما ده سال توفیق نشود و نروید. این عنصر در میدان اصالت دارد. ما باید به اینها متمسک بشویم.
دوستان آموزش و پرورشی ما قبل از اینکه بیایند ببینند مدارس مسجد چه عیب و ایرادی دارد، باید بگویند نفس اینکه یک نخبه، حالا طلبه یا غیر طلبه، عزیمت کرده در میدان تعلیم و تربیت، با تمسک به نهاد اصیل مسجد حرکتی بکند، نفس این کار قابل تقدیر و قابل توجه و قابل رسیدگی است. نباید بپرسند شما اینجا چه میکنید و الا او هم باید بپرسد شما چرا اینجا کاری نمیکنید؟ چرا مسجدها برای تعلیم و تربیت کار نمیکنند؟ پس مسجد برای چه ساخته شده؟ اما او طلبکار هم میشود.
ما یک زمانی با خانواده به زاهدان بلوچستان رفتیم که برای اقتصاد مردمی یک تلاشی بکنیم. تلاش مذبوحانهای بکنیم. تحت حمایت هم بودیم، برنامهای هم تدارک دیده شد که جلو ببریم، اما این حرکت نسبتا خودجوش بود. بعضی از عزیزان مسئول در آن منطقه بنده را میدیدند و میپرسیدند اینجا چه کار میکنید؟ برای چه با خانواده آمدهاید؟ ما از برنامه شما خبر نداریم. عرض کردم به جای اینکه بگویید فلان کار در فلان جا روی زمین مانده، تحویل شما، این را میپرسید؟ در هیئت امام حسین وقتی کسی وارد میشود به او خوش آمد میگویند و بعد میپرسند در چه حیطهای میتوانی کمک کنی؟ آشپزخانه، پذیرایی، انتظامات و…؟
ما یک کجرفتاری عظیمی پیدا کردهایم در پیشبرد اهداف جمهوری اسلامی که بنده نمیدانم این بیماری چه زمانی میخواهد رفع شود. این عنصر در میدان، یک مولفه است. یک مولفه که آقای مرحوم عظیمی میگفتند به قول خودشان “کتاب” است. یا مرامنامه یا خطمشی. میگفتند هر حرکتی به یک کتاب نیاز دارد. بدانیم که خطمشی آن چیست و قرار است چه کار کنیم. این کتابهای تاریخ شفاهی و پایاننامههایی که دارد انجام میشود، واقعاً از برکات این حرکت است که حرکت کور نیست. خودش آگاه است که دارد چه میکند و میتواند برای خودش تولید ادبیات بکند، تولید روش بکند.
ما نیاز به نوسازی روشها هم داریم. روش به معنای بروکراسی نیست. به معنای ماده و تبصره و دستور و ابلاغ و اینها نیست. روش؛ مدام آن نوآوری و خلاقیت است. آقای عظیمی میگفتند ما در جهاد سازندگی، شش ماه اولمان با شش ماه دوممان فرق داشت. سال دوممان با سال اولمان فرق داشت. هر روز که در حال بیل زدن نبودیم. آن عکسی که دیدید از ما در حال بیل زدن، مربوط به سال اول بود.
تا سال دهم که مشغول بیل زدن نبودیم. چون مردم داشتند همپای ما رشد میکردند، ما خودمان را با رشد مردم تطابق میدادیم. روز اول رفتیم به جای مردم درو هم کردیم، ولی بعد گفتیم کشاورز که از ما حرفهایتر درو میکند، کار ما نیست که از شهر آمدیم برویم درو کنیم.
مرحوم پدر که اهل روستا بودند میگفتند امام که فرمان نهضت را دادند، منِ روحانی که ظهرها به بعد میرفتم روستای اطراف مشهد برای درو، خانمهایی میدیدم که با قیچی خیاطی آمده بودند برای دروی گندم. من میگفتم شما این کار را نکنید. شما بروید در روستا مثلاً یک پایگاه فرهنگی بزنید، بگذارید مردها درو کنند. احساس نهضت همین است. نهضت، جهاد و اعلام جهاد و نهضت همین است. این بروکراسی آمده در ذهنهای ما، ما فکر میکنیم کفر خدا میشود اگر کسی با اسلوب ما کار نکند.
حرکت اربعین را ببینید. در این حرکت عظیم، آدمی داریم که مثلاً رئیس موکب است و صدها گاو و گوساله میکشد، دختر سهسالهای هم داریم که در آن جاده ایستاده و یک دستمال کاغذی در دستش گرفته است که شما رد میشوید، یک دستمال یا عطر به شما بدهد. او هم عزادار است. او هم عنصر این اربعین است. آن مرد بزرگ ملاک ثروتمند هم عزادار امام حسین است و به او هیئتی میگوییم. ببینید چقدر گنجایش دارد. این چه سازمانی است که انقدر عناصرش متنوع و متفاوتاند و همهشان هم اصالت دارند. یعنی ما آن دختر کوچک را تمسخر نمیکنیم، بلکه میرویم و او را نوازش هم میکنیم.
آن بچهای که یک قوطی کمپوت خالی به جبهه فرستاده بود، میگفت من پول نداشتم، با مادرم رفتیم یک کمپوت بخریم، پولمان نرسید. من در مسیر برگشت که خیلی ناراحت بودم، یک قوطی کمپوت خالی در جوی خیابان پیدا کردم. این را آوردم، تمیز کردم و گفتم نگران نباشید، تمیز شستم. همین کمک من به جبهه باشد. بعد میگوید رزمندهها صف میکشیدند برای اینکه با این قوطی آب بخورند. این اصالت دارد.
هر کسی در این حرکت بیاید، اصالت دارد. سازمان اینگونه نیست. اول میگوید بروید آموزش و گزینش. بعد فرم به شما میدهیم، شما مسئول پژوهش یا تبلیغات باشید. بعد این واحدها که اول تاسیس میکنیم که سازمان را پیش ببرند، شروع میکنند با یکدیگر جنگیدن. او میگوید حیطه من است، دیگری میگوید خیر، حیطه من است.
امروزه ما چقدر درگیریهای ساختاری بین وزارتخانهها داریم؟ سی سال است بین وزارت نیرو و وزارت کشاورزی بر سر شبکههای آبیاری دعوای ساختاری داریم. شبکه یک و دو، با نیروی سه و چهار با جهاد است. خب اینها فقط یک شبکه آبیاری است، ولی آن دو بالادست را به نیرو دادیم و آن دو نیرو پاییندست را هم دادیم به کشاورزی. که یک روزی معلوم خواهد شد که قطعاً طراح این سیاستها یک نفوذی اسرائیلی بوده است.
پرده وقتی بیفتد متوجه خواهیم شد. این یک شبکه آبیاری است. جهاد سازندگی در حال اجرای همه آن بود. این نهاد مردمی را از بین بردیم و تحویل دستگاهها دادیم. حالا دستگاهها با یکدیگر میجنگند. به کشاورزی میگوییم چرا بر سر زمین مردم آب نیست، میگوید خوب، سه و چهار با من است، یک و دو با وزارت نیرو است. به وزارت نیرو میگوییم، میگوید سد با من بوده است! بنده این سد کرخه را مستقیم و میدانی سالها پیش رفتهام. الان احیا شده است.
ما سد کرخه را ایجاد کردیم و چهل کیلومتر آب پشت آن جمع کردیم تا آب به سر زمین مردم بیاید. یعنی باید بعد از آن شبکه آبیاری میکشیدیم. این پروژه سد که تمام نشده بود، پروژه آب را موقتا جمع کردیم، اما بعدش چه؟ بعدش این است که باید این شبکه آبیاری را بکشید تا این آب را آرام آرام برساند به سر آن مزرعهی یک هکتاری آن بنده خدا.
بنده رفتم دیدم شبکه آبیاری نیست. مردم پاییندست چاه زده و دارند از چاه آب میکشند… اصلاً این طنز است! گفتم این همه آب برای چه جمع شده؟ خوب، این آب باید میآمد سر زمین مردم. وزارت نیرو میگفت که پروژه من تمام شده و بودجهای که تخصیص دادهایم برای سد بود.
الان دیگر برای یک و دو باید بودجه تخصیص داده شود چون بودجه هم نداریم. به کشاورز که میگفتم، میگفت شبکه نیامده و من مجبور هستم چاه بزنم. برای کانال که یک نفر نمیتواند. بعد پمپاژ میکردند و از رودخانه آب میکشیدند. جهاد کشاورزی هم میگفت که خوب، من اگر سه و چهار را بکشم، یک و دو نباشد که بیمعنی است. آب باید اول بیاید در یک و دو، بعد مویرگی تقسیم شود و بیاید در سه و چهار.
پنج بار هم این سد را افتتاح کردهایم. که البته درست است، باید پنج بار آن را افتتاح میکردیم، چون یک بار آن تاج سد، یک بار آبگیری عظیمی بود، یک بار نصب توربین و… انقدر پروژه عظیمی بود که هر سال یک افتتاح داشت. دو سه بار مرحوم هاشمی رفسنجانی افتتاح کردند و باقی آن را هم رئیسجمهورهای بعدی. بگذریم.
پس در روش، یک نکته که مرحوم عظیمی به ما میگفتند این بود که چرا جهاد سازندگی میتوانست سریع و چابک عمل کند، ولی دستگاههای دیگر در همان فضا میماندند؟ با اینکه دستگاههای دیگر ادعاهایشان خیلی بیشتر از ما بود. به قول خودمان ما پارتیزانی عمل میکردیم. چرا میشد؟ چرا ما میتوانستیم مثلاً برقکشی کنیم به روستاها و خروجی ما دو برابر عملکرد وزارت نیرو بود، آن هم با هزینهها کمتر؟
ایشان میگفتند اگر من عظیمی میآمدم در نیرو، همان خروجی را میدادم. اگر میآمدم در جهاد سازندگی، همان خروجی را میدادم. برای چه؟ چه اتفاقی میافتاد؟ اینطور نبود که بگوییم آدمها آنجا کار نمیکنند و اینجا کار میکنند. خیر، همه آنها هم بالاخره نیروها دارند زحمت میکشند و کارمندان و پرسنل دارند کار میکنند.
میگفتند ما در جهاد به یک فرمول رسیدیم. اینکه ماموریتی که به ما میدهند، کاری که از ما میخواهند، برای آن، در آن جامعه هدف، حتماً امکان و نیازش وجود دارد. این مأموریت یک امکانی میخواهد و یک نیازی برای آن وجود دارد. درد ما این بود که میگفتیم امکان و نیاز بین مردم هست، ما باید برویم آن را کشف کنیم و به همرسانی بکنیم. این نیست که به جای مردم برویم کار کنیم. چون امام فرمود سازندگی همه با هم! اصلاً این شعار جهاد شد: “همه با هم جهاد سازندگی.” این را امام دهها بار فرمود که در جهاد سازندگی فقط باید با هم کار کنید.
حضرت امام میگوید دولت به تنهایی نمیتواند، بسیج به تنهایی نمیتواند، روحانیت به تنهایی نمیتواند. امام اسم میبرد. پاسداران به تنهایی نمیتوانند. همه با هم! آنقدر امام گفتند که شعار جهاد شد. یک حرف دیگر هم امام زدهاند در مورد جهاد که آن هم زیاد تکرار کردهاند. فرمودند: “آجر روی آجر میگذارید، بسم الله بگویید.” خوب، اینها میگویند با این استراتژی که امام به ما یاد دادند؛ یعنی همه با هم، پس باید برویم عناصر تحقق این مأموریت و این هدف را کشف بکنیم و به همرسانی بکنیم.
لذا ما مجبور بودهایم متوسل بشویم به مردم. به عناصر مردم. به تکتک مردم، تا جوهره وجودی آنها را کشف کنیم تا بتوانیم این امکان و نیاز را به هم برسانیم. بعد خودشان میآیند. عرض کردم مردم، کارمند نیستند. با دستور و ابلاغ نمیآیند. مردم خودشان میآیند. مردم در حال حرکتاند. هنر حاکمیت این است که این حرکت را کشف کند، هدایت کند و بشود سیل عظیم.
مردم سیالند و در حال حرکت. دستور نمیگیرند. در جهاد میگوید ما به همرسانی کردیم، لذا فرصتهای کوچک ولی انبوه در بین مردم را کشف میکردیم، اینها به هم که میرسید، یک حرکت عظیمی شکل میگرفت و بعد سازمان مربوطه تعجب میکرد که ما که از شما بیشتر لودر و بلدوزر و پرسنل داریم، ما که به پرسنلمان حقوق میدهیم، شما به پرسنل حقوق نمیدهید یا حقوق کم میدهید. پس چرا شما میتوانید بیشتر از ما آبرسانی کنید، بیشتر از ما مدرسه بسازید و بیشتر از ما جاده بکشید؟
توسل به مردم را امام باز فرمودند. اول فرمان جهاد سازندگی را امام با این جمله شروع کردند که ما باید در مشکلات متوسل شویم به مردم. من به دوستان دانشگاهی میگویم باور کنید ده تا پایاننامه دکترا در این جمله گنجانده شده است. از ده منظر متفاوت: جامعهشناسی، علوم سیاسی، اقتصاد، مدیریت. غربیها که سیصد سال علم مدیریت نوین دارند، امروز رسیدند به مشارکت.
امروز میگویند باید دولتها بروند در جامعه محلی و از مردم مشارکت بگیرند. تازه به این حرف رسیدهاند. امام چهل و پنج سال پیش فرمود توسل! توسل به مردم دهها بار از مشارکت بالاتر است. من بکا، او ابکا، او تباکا؛ یعنی مردم به پا خیزید هر طور که بلدید این را اقامه کنید. عزای امام حسین را اقامه کنید. من بکا؛ گریه کنید، بگریانید، ادای گریه دربیاورید. به این حرکت کمک کنید. این را اقامه کنید. یعنی دارد متوسل میشود، با زبان بیزبانی میگوید کمک کنید.
جهاد میگوید ما میرفتیم در بین مردم، فرصتهای کوچک را کشف میکردیم. وقتی اینها به هم میرسید، یک سیل خروشان میشد. فیلم شهید آوینی هم که دیگر هست؛ ستاد پشتیبانی کمکهای مردمی جنگ را نشان میدهد. با آن وانت میروند در روستا، شهید آوینی در فیلم دارد میگوید که در این روستا پیرزنی هست که روزی یک عدد تخممرغ برای جبهه کنار میگذارد و این وانت هر روز صبح میرود، برادر جهاد پیاده میشود و در میزند که مادر آن تخممرغ را بیاور. یک دانه تخممرغ از این پیرزن در روز برای جبهه است.
اما این ماشین جهاد است که آن را میفهمد، اصالت میدهد و موضوعیت میدهد. میرود و آن یک دانه را مامور است که جمع کند و بیاورد. این یک دانه، یک دانهها در کشور جنگ را اداره میکند. جهاد سازندگی در جنگ یگان سوم شد. در جنگهای دنیا بینظیر شد. یعنی جنگهای دنیا چنین یگانی نداشتند. حاجآقا عظیمی میگوید تا سالها پس از جنگ، ما بچههای مهندسی جنگ جهاد سازندگی میرفتیم در کشورها این بحثها را برای نظامیان آموزش میدادیم.
عملیات فاو که یک عملیات فوق مهندسی بود و صد در صد هم مردمی بود، پل بعثتی که زده شد که از رود اروند رد بشوند و فاو را فتح کنند، این پل بعثت هشتاد درصد نیروهایش مردم بودند. داوطلبانی که سی یا چهل و پنج روز به جبهه میآمدند.
میآمد در جهاد سازندگی جنگ، پشتیبانی مهندسی جنگ جهاد سازندگی. برای سیروزهها یک نوع آموزش و برای چهل و پنجروزهها یک نوع دیگر آموزش داشتیم. اگر کسی آموزش سیروزه میدید و میخواست چهل و پنجروزه بماند، میگفتیم شرمنده شماییم، شما سیروز برای یک کار سیروزه آموزش دیدهاید و ما نمیتوانیم الان شما را تغییر بدهیم. بروید اعزام بعدی که آمدید، چهل و پنجروزه بیایید.
میگفت ما این پل بعثت را زدیم با این نیرو. نیرویی که جوان ۱۶ ساله میآمد، ماشینی نداشت که سوار بشود. ما به او آموزش پایه یک میدادیم و او مامور بود کامیون تجهیزات و تسلیحات را شب چراغ خاموش، حتی گاهی دنده عقب، ببرد خط مقدم. میگفت رانندههای حرفهای کم میآوردند. به ما میگفتند ماشین ما در اختیار شماست، ولی کار ما نیست. ما این جوان چهاردهپانزده ساله آموزشدیده را میگذاشتیم این کار را انجام دهد. برای همین سرعت عمل بالا میرفت. خلاقیت در مردم وجود دارد. هنر شما این است که کشف کنید، اهمیت بدهید، موضوعیت بدهید و اینها را به هم برسانید.
چه کسی میتواند این کار را بکند؟ فردی که، عنصری که، سازمان برایش اهمیت نداشته باشد. و الا همان اول کار میگوید شما اینجا چه میکنید؟ شما قصد کردید در اینجا پانصد دانشآموز را در مسجد آموزش بدهید؟ چه کسی به شما اجازه داده است؟ اینجاست که کار قفل میشود. به جای اینکه تشکر کند و بگوید ما مدرسه نداریم، معلم نداریم و گیر کردهایم در آموزش و پرورش و بچهها، بگوید که ما چه کمکی میتوانیم به شما برسانیم؟ حالا میتواند ناظر هم بگذارد، محتوا را چک کند، کتاب را چک کند، اما چرا درگیر میشوند؟
این قانونی که ما آوردیم در صحن، که آخرین مصوبه اصلاح قانون مدارس غیر دولتی بود، توسط مجمع و اینها رد شد. دلایل چه بود؟ مبتنی بر یک نیاز واقعی نیست و لذا قابل طرح نیست! این جالب است. ما هر روز در فصل بودجه با هم درگیر هستیم که بودجه آموزش و پرورش کم است، معلم نداریم، مدارس بیمعلم است. در آغاز ما گفته بودیم اصالت آموزش و پرورش بالای کار است. این قبول است. بیایید این مدارس با ظرفیت مساجد را به رسمیت بشناسید، مجوز بدهید و نظارت بکنید. کلام ما این بود. ما گفتیم اصلاً بیایید نظارت هم بکنید.
بعضی دوستان حزباللهی به من میگفتند این باید از کانال رسمی انجام شود. عرض کردم در جمهوری اسلامی، رسمی ما مردم هستند. کانال رسمی انقلاب اسلامی مردم هستند. بروکراسی نیست. امام بروکراسی را طاغوت میدانست. سال ۶۲ سخنرانی امام فرمودند: “من فکر میکردم محمدرضا از ایران رفت، طاغوت از ایران رفت. الان گزارشهایی به من میرسد که ظاهراً طاغوت در ادارات ما هست و این دامنگیر شده است متأسفانه.” همه نیروهای انقلابی و غیر انقلابی و همه را این تفکر بروکراتیک زدهی طاغوتیِ ضد آرمان، ضد مردم، ضد ارزش، درنوردیده است.
به هر ترتیب، این عنصر در میدان، با الگوی به همرسانی عوامل، یعنی شما در مسیر تکامل این حرکت خودتان، اگر مبنای متوسل شده باشید به حرکت مردم، آن وقت میبینید که از همه جا برای شما نیرو میجوشد. آقا، معلم کم دارید؟ این محل یک مهندس خبره هست که مثلاً در وزارت دفاع کار میکند و بعد از ظهرها بیکار است و حاضراست داوطلبانه بیاید اینجا به بچهها ریاضی یاد بدهد. آقای طلبه فاضلی هست که میتواند بیاید علوم دینی یاد بدهد… او میتواند، او میتواند… خوب، چرا اصلاً من برای معلم بمانم؟ با خود مردم معلم را شکل میدهم.
من سالن ورزشی ندارم، چه کنم؟ باز میبینید امکان دیگری در همان محل افتاده است و خاک میخورد. میگوید من این را میآورم. ما در آن تجربه که رفتیم به محرومترین شهرستان ایران؛ سرباز، بنده گفته بودم که من میروم زنجیره مردمی اقتصادی منطقه را به شما نشان میدهم. مأموریت من این بود. چیزی قرار نبود بسازیم. گفتند شما هم یک ادعایی دارید، ما شما را میفرستیم در منطقه. بروید یک سال آنجا باشید و به ما نشان دهید حرفهایتان را. گفتیم چشم.
رفقای دانشگاهی بنده گفتند حواستان هست که تبعید شدید؟ آخر دنیا چه ادعای بزرگی کردید. محرومترین شهرستان ایران بود سرباز در آن زمان. پایینترین ستون فقر در شهرنشینی بود. من ادعا کرده بودم که به شما ثابت میکنم بدون تزریق پول از تهران، میشود در همین منطقه فوق محروم، زنجیره اقتصادی بسیار توانمندی شکل داد. محصولات محلی آنها خرما و میوههای گرمسیری بود. بنده شروع کردم از خرما، تمام حلقههای زنجیره را در عرض سه ماه پیدا کردم. مثلاً فکر باغ که بود، سردخانه که افتاده بود، کارخانه فرآوری، حتی خرما با تکنولوژی سوئیسی راکد افتاده بود که حالا در خود سرباز نبود، کنار سرباز در ایرانشهر در دسترس سرباز بود.
دو ساعت راه فاصله داشت. کارخانهدار میگفت من تسهیلات گرفتهام، کارخانه را هم زدهام، اما الان پولی ندارم که مواد اولیه خریداری کنم. گفتیم محصولت چیست؟ گفت محصول من شهد خرماست که به صورت گرمی در اروپا فروش میرود. در آنجا در فکر خود بنده فکر تحقیق و توسعه و اینها نبود.
اما کار خدا اینجا بود که یک روزی یک بنده خدایی با بنده تماس گرفت، گفت من دکتر جعفری هستم از دانشگاه سراوان. سراوان شهری بود کنار سرباز. شنیدهام شما در منطقه روی خرما کار میکنید. ما یک پژوهشکده خرما داریم. اگر میشود بیایید برای بازدید. بنده استقبال کردم. رفتیم و دیدیم یک پژوهشکده تخصصی خرما در دانشگاه دولتی سراوان وجود دارد که ده استاد در آن کار میکردند و اینها کجا درس خوانده بودند؟ دانشگاه امیرکبیر. خواندند و آمدند شهر خودشان و فعالیت دارند.
ایشان گفتند من از شما پول نمیخواهم، استادان ما که حقوقشان را میگیرند. ما مسئله نداریم. این استادان قبراق من، بچههای نخبهای هستند که دارند حیف میشوند. اینجا میگویند یک مسئله واقعی بدهید که ما حل کنیم در این پژوهشکده. اینها افسرده شدند. من از شما میخواهم در این باغها که میروید، چهار مسئله واقعی به من بدهید که استادان من کار کنند. همانجا ما در کشت بافت گیر کرده بودیم و… به هر ترتیب، مسائل خودمان را داشتیم.
ما استقبال کردیم. بچهها پرسیدند که دستاورد شما چه بود از این یک سال. گفتم هیچ. اطمینان قلبی من بر خودم ثابت شد که حرفهایی که میزدیم دروغ نبود. رفتیم در منطقه کشف کردیم. واقعیت داشت. وجود داشت. طرحهایی هم تهیه شد و به دوستان و دستگاهها تحویل داده شد که بفرمایید اگر میخواهید اجرا کنید، این هم از طرح. که رئیس یکی از این نهادهای حمایتی به من گفتند عجیب است، ما سالهاست که در سیستان و بلوچستان پول خرج میکنیم، اما یک چنین طرح جامعی با حداقل هزینه و با حداکثر اهداف نداشتهایم.
شما یک طرحی آوردید که همه اهداف ما در آن وجود دارد: اشتغالزایی، محرومیتزدایی، مهاجرت معکوس و همه اهداف دیگر. هزینه هم نمیخواهد. رسیدن شما به اینها عجیب است. عرض کردم بنده نگاهم را عوض کردم. همین. نوع نگاهم به مسئله، به جامعه و به مردم را عوض کردم و مسئله حل شد. شما عوض نمیکنید. شما اول میروید به دنبال تاسیس. میخواهید یک کارخانه تاسیس کنید، کجا تاسیس کنیم؟ حالا اینجا یک پول زیادی باید بیاید این کارخانه را بزند. اصلاً نگاه بنده تاسیس نبود. نگاه بنده کشف بود. عرض کردم به همرسانی. امکان و نیاز. یک چیزی وجود دارد که من باید کشف کنم.
خدمت شما عرض کنم که حرکت اصیل شما انشاءالله در طول زمان به شکوفایی بیشتری خواهد رسید. رشد مدارس مسجد محور را بنده شاهدم. کاملاً اثبات میکند که این حرکت اصیل است، چون رشدش از دست خود شما هم خارج است و بنده مطمئن هستم. خود آقای دیلم هم نمیداند الان در کجای ایران مدرسه مسجد محوری هست که خبر ندارد. این نشان میدهد که این رشد، که این حرکت، اصیل است و جای خودش نشسته است. این سهگانهای که عرض کردم؛ مسجد، مدرسه، مردم، که به هم جوش میخورند و یک حرکت خودجوش زاییده میشود، این واقعیت دارد، اصالت دارد و دارد شکل میگیرد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
بدون دیدگاه