تربیت به دلیل اهمیت بالایی که در زندگانی انسان دارد، همواره مورد توجه دولت ها و ملت ها بوده است. در این نوشتار، نگاهی گذرا به مقوله تعلیم و تربیت خواهیم داشت.
دیباچه تعلیم و تربیت
از ابتدای خلقت تا بعثت پیامبرانی چون نوح و ابراهیم و موسی و عیسی علیهم السلام ،سپس تا ظهور اسلام در شبه جزیره عرب و توسعه آن در جهان خلقت، به جز در موارد اندکی مانند دوران حکومت امیرالمومنین علی علیه السلام که آن هم با مخاطراتی همراه بود، و همچنین قسمتی از دوران حکومت صفویان در ایران، همیشه قدرت وحاکمیت جامعه بر علیه مبانی اسلام و به خصوص مبانی تشیع بوده است.
از ابتدای شکل گیری صفوف حق و باطل علمای دین با هوشمندی، ساختاری را با استفاده از آموزه های ناب دین پایه گذاری کردند که در تمام شوون زندگی مسلمانان از جمله تعلیم وتربیت، قضاوت در امور اختلافی ، طب و حکمت ، اقتصاد و …ایفای نقش میکند.
از زمانی که کودک به دنیا می آید و عالم محله نام او را انتهای قرآن خود می نویسد و بگونه ای ثبت احوال را برعهده دارد، تا زمانی که لحد او را میگذارد و تلقین میخواند، این فرد در سیطره یک تربیت دینی که بگونه ای هوشمندانه و البته مخفی اجرا میشود، زندگی می کند.
این تربیت دینی در باطن انسان ها نهادینه میشود، در تمامی شوون زندگی فرد از جمله ازدواج، اختلافات مالی، معاملات، تحصیل و … نقش ایفا می کند و به مرور زمان انسان ها را در یک لایه دینی محافظت شده نگهداری می کند.
با گذشت زمان و فراز و فرودهای پادشاهان و حکومت های مختلف، ورود غرب زدگی به ایران و تاسیس دارالفنون در اواخر دوران قاجار، مهاجرت شاهزاده ها به فرنگ، و همچنین قدرت و زور چکمه رضاخانی در اوایل دوران پهلوی، قصررنسانس و غرب در ایران رسما پایه گذاری می شود و تمدن غرب رفته رفته در فرهنگ اسلامی ایرانیان جای می گیرد.
شاید در بادی امر، حتی هیچ یک از علما نیز نسبت به ورود تمدن غرب به ایران و آغاز مسیر لجن بار آن اطلاعی نداشتند، اما رفته رفته و با اجرای سازمان یافته مبانی غربی در جای جای ساختارهای جامعه ایرانی، و بخصوص تاثیر غرب در نظام آموزشی، شان تعلیم و تربیت از دین گرفته می شود و تمام و کمال به سیستمی تحت عنوان آموزش و پرورش که تماما نماد سیستم غربی و دستگاه انسان سازی آن بود واگذار می شود.
تمدن غرب برای برپایی چارچوبهای استعماری خود در سرتاسر جهان، و تامین نیروی انسانی کارخانجات خود در عصر تکنولوژی، که پایه آن در رنسانس گذاشته شد، نیاز به نیروی انسانی تربیت شده و به نوعی ربات کارگر داشت. پس، تمدن غرب باید برای ادامه حیات خود نیروی انسانی سازگار با مبانی خود را تعلیم دهد تا بتواند اهداف خود را دنبال کند.
بعد ها، غرب برای تاثیرگذاری بیشتر، وزارت بهداشت و قوه مقننه و قوه قضاییه و … و ارکان های مشابه را نیز با توجه به مبانی خود تاسیس و نیروی انسانی آنرا تعلیم داد. رفته رفته و با نفوذ کامل تمدن غرب در ایران، باقی ارکان های ساختارمند غربی شئون دیگر روحانیت و دین را ساقط کرده و صرفا یک مسجد بدون نفوذ و یک منبر بدون مخاطب را برای او باقی گذاشت.
در این بین، چکمه قدرتمند رضاخان پا را فراتر نهاد و برای قطع ید دین از زندگی انسان ها و عدم تاثیر آن بر ابعاد مختلف بندگی، موقوفات حوزوی را نیز به سیستم واگذار کرده و مدتی هم حوزه ها را تعطیل کرد، لباس متحدالشکل را در جامعه رواج داد و حجاب و عفاف را نشانه گرفت. گرچه که او در این امر بطور کامل موفق نبود اما شئون روحانیت را مورد حمله قرار داد و یک نسل را به عنوان نمونه نسل غربی تربیت کرد.
ساختار های رسمی
ساختار مانند لوله کشی ست، وقتی آب در آن ریخته شود مشخص می شود که این ساختار تا کجا نفوذ دارد. قدرت ساختار وقتی مشخص می شود که بدانیم همانطور که در دیباچه ذکر شد، در کشور ما اصلا غرب زدگی وجود نداشته است، یک عده محدود از تجار بودند که با دنیای غرب ارتباط داشتند.
اما از زمانی که در ایران مدارسی به سبک غربی تاسیس شد، بعد از ده دوازده سال تحصیل در این مدرسه و تربیت یک نسل با الگوهای غربی، این نوجوان تحصیل کرده با هیچکدام از نسل های پیش از خود سنخیتی نداشت. این ساختار که محصول انگلستان و فرانسه و تمامیت تمدن غرب بود، خروجی مد نظر همان تمدن را هم پرورش می دهد.
فلذاست که رهبر انقلاب در یکی از سخنان خود فرموده بودند که ” من ده سال پیش گفته بودم ده بار هم گفته بودم “. پس مشخص می شود که اگر سیستم همراهی نکند و غربی باشد، روحانیت و یا حتی مرجعیت، با ده بار گفتن هم نمی تواند اثرگذار باشد، زیرا نیروی انسانی ای که محصول تمدن غرب باشد نمی تواند ذیل دستورات ولایت فعالیت کند.
زمانی که سازمان بهداشت جهانی سیاست کاهش جمعیت را دنبال می کند، ولی فقیه و متخصصان امر در جامعه دینی بارها با دلایل محکم با آن مخالفت می کنند اما چون سیستم حاکم، ساخته و پرداخته مبانی غربی ست، با آن ها همراهی نمی کند.
در برگ دیگری از تاریخ، شیخ فضل الله که عالم بزرگ تهران و ایران بود، در مخالفت با تاسیس و فعالیت مدرسه دختران، ابتدا با آن مقاومت می کند اما بدلیل عدم همکاری سیستم حاکم، این مقاومت شکست میخورد و پس از مدتی، علمای دین هم می بینند که باید فرزندان خود را به همین مدارس بفرستند. نتیجه آنکه؛ در آن برهه تاریخی، نسلی پرورش داده شد که پدرانشان عالم، اما خودشان مارکسیست و کمونیست و ملحد و … هستند.
امام خمینی ره، شکننده ساختارها
در این فضای غبارآلود که ساخته و پرداخته تمدن غرب و قدرت گرفته از مبانی آن بود، امام خمینی ره با برهم زدن قواعد موجود و تغییر زمین رزمایش تمدن غربی، تغییر در حاکمیت را رقم زده و فضای عمومی جامعه را برای تغییر ساختار و زیر ساختارهای آن آماده کرد، اما پس از انقلاب به دلایل متعدد از جمله نبود نظریات جامع و علمی و عدم شناخت مبنایی چهارچوب های نظام اسلامی توسط انقلابیون، انقلاب در همین لایه تغییر حاکمیت باقی ماند. تولید و نگارش یک بنیه علمی، پژوهشی و مبنایی برای بنا کردن ساختار و سیستم اسلامی و ایدئولوژیک، در هر جامعه ای بر عهده نخبگان است.
اما متاسفانه در کشور ما و پس از انقلاب اسلامی، نخبگان جامعه درگیر مسائلی همچون جنگ، منافقین و پس از آن فضای سازندگی شدند و تمامی نهادهایی که به دستور امام در مقابل ساختارهای غربی به امید تغییر آن ها ساخته شده بود، رفته رفته درون این ساختارها هضم شده و جز نامی از آنها باقی نماند.
برای مثال، در امر تعلیم و تربیت در کشور، برای از بین بردن ساختار تعلیم و تربیت غربی، نیاز به ایجاد بنیه فکری و نظری و نظام سازی اسلامی در ساختار ها وجود داشت اما به دلیل عدم وجود چنین بنیه ای و همچنین اشتغال طبقه نخبه انقلاب به امور امنیتی و جنگ، امام خمینی ره اقدام به تاسیس نهاد هایی مانند بنیاد مسکن، سپاه، نهضت سوادآموزی و … کردند.
به این امید که با تقویت بنیه فکری و نظری، این نهادها به نظام و ساختار اسلامی تبدیل شده و ساختارهای غربی حاکم را از بین ببرند.
مقابله به مثل در زمین دشمن
در مقابله با ساختارهای موجود در نظام تعلیم و تربیت، گروهی از علما تصمیم به تاسیس مدرسه، با مبانی دینی گرفتند. یعنی؛ در زمینی که تمدن غرب پس از غلبه بر سیستم فکری ما و جایگزین کردن چهارچوب مدنظر خود، تعریف کرده است به مصاف رو در روی او برویم!
برای مثال آقای کرباسچی در تهران اقدام به تاسیس مدرسه اسلامی کردند، شهید بهشتی در قم مدرسه دین و دانش را تاسیس کردند، شهید باهنر اقدام به تالیف، تدوین و تغییر متون درسی کردند، شهید مطهری و شهید مفتح با حضور در دانشگاه ها به دنبال تغییر این ساختار بودند.
اما پر واضح است که بازی در این زمین که توسط ما طراحی نشده است، آنهم بدون سلاح و امکانات لازم نتیجه ای جز شکست نخواهد داشت. عده دیگری از دغدغه مندان، به تدریس و مدیریت در آموزش و پرورش و دیگر ساختارها پرداختند تا بلکه بتوانند تغییری ایجاد کنند ، اما دریغ از آنکه این ساختار عریض و طویل قدرتمندتر از افراد است.
حال باید چه کرد؟ یک نگاه این است که بگوییم ما کار خودمان را انجام میدهیم و تعلیم و تربیت را در حد مدرسه و کلاس و خانواده خودمان دنبال می کنیم. نگاه دقیق تر اما بدنبال برهم زدن قواعد تمدن غربی و ایجاد یک زمین بازی با قواعد اسلامی است.
اگر بدون برهم زدن ساختارهای غربی کار خودمان را کردیم ، نتیجه آن خواهد شد که در هرجای این سیستم باید بدنبال پیشبرد اهدافمان برویم، پس ناگزیر باید به قسمت های دیگر آن به شکل یک دومینوی باطل تن بدهیم.
مثلا اگر نظام ترم_ واحدی را در حوزه پذیرفتیم، باید معادل سازی را نیز بپذیریم، آنهم در شرایطی که برای مثال مدرک دانشگاهی معادل سطح دو حوزوی، از نظر حجم علمی و زمانی، شاید بسیار کمتر از نصف مدرک حوزوی است. مدارس غیرانتفاعی هم در بدو احداث، نقطه امید تعلیم و تربیت بود، اما رفته رفته با تن دادن به بخشنامه های مختلف و دستورات و نظارت های گوناگون، همان مدل قبلی را حتی با شدت و نقاط تاریک تر دنبال کرد.
فی الجمله، مهم ترین نکته ای که باید در مقابله با ساختارها در نظر گرفت، این است که اگر قصد تغییر و یا اصلاح در این ساختارها را داشته باشیم، به هیچ وجه نباید تسلیم چارچوب و قواعد آن شده و به اصطلاح نباید در آن سیستم هضم شویم!
چه باید کرد؟
دانستیم که صورت طبیعی انقلاب این است که نخبگان و صاحب نظران آن، در مسند نظام سازی قرار گرفته و آن انقلاب را پشتیبانی کنند. همچنین دانسته شد که بعد از انقلاب اسلامی ایران، بدلیل فضای امنیتی و جنگ تحمیلی، نخبگان جامعه جذب سازمان های امنیتی و درگیر فضای جنگ تحمیلی شده و این موضوع یک فضای تنفس عمومی را برای جریان غربگرا بوجود آورد.
لیبرال ها و جریان غربگرا از فرصت بدست آمده استفاده کردند و پس از پایان جنگ با مدارک دانشگاهی و علمی که از نهادهای مختلف گرفته بودند، بر کرسی ادارات و حاکمیت سوار شده و نخبگان از جنگ برگشته را در این زمین بازی غربی، سردرگم و معطل کردند.
حال، در فضایی که این رخنه فکری و نظری در حاکمیت بوجود آمده و سیر طبیعی از بالا به پایین در انقلاب رخ نداده است، سیر غیر طبیعی که همان جوشش از کف است، در موضوعات مختلف و بخصوص تعلیم و تربیت، رخ می دهد.
جوشش از دل میدان تعلیم و تربیت
در دل میدان تعلیم و تربیت، جوشش های مختلفی در حال رخ دادن است. این جوشش ها با پیوستن به یکدیگر قابلیت جریان شدن و نظام سازی را خواهند داشت.
با اجرایی نشدن سند تحول و بر زمین ماندن آن، که در بسیاری از نقاط حتی با مبانی اسلامی انقلابی هم سازگار نبوده و مبانی نظری و فکری آن در دسترس نیست، جوششی در دل میدان به نام مدارس مسجد محور رخ داده است که به شرط تقویت، گسترش و پشتیبانی، بنای ایجاد یک نظام تعلیم و تربیت اسلامی و اشاعه فرهنگ نظام سازی به بخش های دیگر حاکمیت اسلامی را دارد.
وقتی جریان شکل بگیرد، نخبگان جامعه به راحتی میتوانند نظریه سازی کرده و نظرات خود را در دل جریان و در کف میدان اجرایی کنند. همچنین نیروهای فکری و مخالف ساختار که در دل ساختارها گرفتار شده اند، با ایجاد جریان های بیرونی میتوانند در درون ساختار کنشگری داشته و ساختار معیوب را دچار چالش کنند.
در این بین، نیاز به مدیریت این جریان و جهت دهی صحیح برای رسیدن به غایت مطلوب واضح و آشکار است؛ زیرا تا زمانی که این جریان در کف میدان نزاع و جنگ تمدنی پیاده نشود، و دیگر ساختارهای معیوب را آگاه نکند، به اهداف عالیه اسلامی نخواهد رسید.
بدون دیدگاه